چشمان صورتی 🍓💖 p 6
سلام خوشگلام 🍙🍙 اومدم با پارت جدید ❤️🦋
مرسی که حمایت میکنید و اینقدر داستانمو دوست دارین 💖💖💖
برو ادامه 😉
__________________
بعدش با آمه رفتیم و به معلم کادو دادیم دیگه آخرای مهمونی بود.
من یه کیف دوشی برای معلم خریده بودم و آمه هم یه بسته خودکار 👜🖊️🖋️
از آمه خداحافظی کردم و رفتم خونه. وقتی رسیدم دیدممم در بازه! نگران شدم اما دیدم مامانم اومده خونه یادش رفته درو ببنده. درو بستم و اومدم خونه.
مامان: سلام خوشگلم! کجا بودی ؟ -سلااممم مامانی. من اومدم!رفته بودم ... - اره ، تمام پیاماتو خوندم عزیرم 😌 حتی اون که گفته بود به جز امه یه دوست دیگه هم به اسم اتسوکا پیدا کردی. - پس فهمیدی 😅 دوست خوبیه. تولد یکی از معلما بود. - اره اتفاقاً مدیرو دیده بودم تو مرکز خرید و گفت که اینطوریه. - گشنمه مامان. چی داریم ؟ - امروز حال نداشتم ببخشید غذا درست نکردم کارم زیاد بود. به جاش ساندویچ سرد گرفتم ، یکمم سالاد ماکارون تو یخچاله از دیروز مونده. - باشه الان میرم گرم میکنم.
رفتم تو اتاقم ساندویچ بخورم دیدم آمه بهم پیام داده.
آمه : سلام. خوبی ؟
براش پیام فرستادم: های اوکیم مرسی🤗( هر وقت 🦋اومد یعنی امه داره پیام میفرسته و هروقت 🍫اومد یعنی مونیکا داره پیام میفرسته)
🦋 : مهمونی عالی بود! خیلی خوب بود معلمه داشت حال میکرد 😂🤫🍫: اره منو اتسوکا رفتیم رقصیدیم معلمه از همه بهتر میرقصید 😂🦋: اره ، همینطوره خب من که میگم اتسوکا خیلی دوست خوبی شده برات همون اول اسمتو پرسید و بعدش بوم! نمیدونستم که انقدر بد سلیقست اصلا میدونستم نیاز نبوذ این همه خوشگلت کنم 😏 🍫: عه اصلا لازم نبود خودتو درست میکردی بعد میومدی منو درست میکردی 😒 🦋: یه عکس از خودت بفرس الان... 🍫: برای چی ؟ 🦋: فقط بفرسسسس 😏 - هعیی باش.
بیا 🍫( عکس از خودش):
🦋: عه سلام این کیه شما خودتونو معرفی میکنید ؟ 🍫: خو منم :/ 🦋: تویی ولی بدون آرایش من 😌 🍫: جوکات بی مزه ان. داری وقتمو تلف میکنی عزیزم:/ 🦋: خو باشه من دیگه وقتتو تلف نکنم برم شام بخورم.🍫: ساعت 11 شببههههه داری شامممم میخورییی ؟ 🦋: آخه تو خانواده ی ما رسمه:/ شما توقعت از ما زیاده:/ 🍫: دیگه بای. 🦋: بای.❤️
-----------------
رفتم تو حال دیدم مامانم نیست نگو رفته خوابیده . شامشو خورد ؟ انگار خورد اما خیلی کم خورد نصفه. حوصلم سر رفت رفتم یه سر پارک. ما تو جایی زندگی میکردیم که خیلی شیک بود اما پارکی که کنار خونه ی ما بود یکم میشد گفت متروکه بود اما صبح که میرفتی خیلی حال میداد برای بازی بچه ها و قدم زنی. یه گربه هم بود که من اسمشو گذاشته بودم کیتی و خیلی خوشگل بود . کیتیو دیدم رفتم نازش کنم هوا سرد شده بود 🥶 دیدم یه نفر اومده تو پارک که شبیه آقا ی تاسوکی همسایمون بود ولی نه! وای اون اتسوکا بود خدا!🤯خیلی هیجان داشتم یعنی اونم میومد تو این پارک و مثل من قدم زنی میکرد ؟ رفتم بهش سلام دادم ترسیدد!😅😂😶 - مو مو..نیکاا ؟؟؟ تویی ؟🤯🥴ترسیدم.
ببخشید... تو ام میای این پارک ؟ - اره اولین بارمه البته. - من همیشه میام.
یهو کیتی اومد رو پام میخواست نازش کنم. اتسوکا : آخی چه نازهههه! مال توعه ؟ - نه مال من نیست، تو پارک میگرده منم باهاش همیشه بازی میکنم اسمشو گذاشتم کیتی... - خوب ببرش خونتون من عاشق گربه هام. - اما خوب راستش زیاد دوست ندارم به عنوان حیوون خونگی نگه دارمش... دردسر درست میکنه. - نگران نباش خود پدرم دامپزشکه کلا از بچگی با گربه ها تو خونه بازی میکردم- خوب باشه پس چطوری ببرمش ؟ - همینطوری بغلش کن. - نههه! کثیفه نمیتونم. - پس چرا نازش میکنی ؟ - خوب اون فرق داره سرش تمیز تره. - هن ؟😂😂 چه ربطی داره من بگیرمش بعد تو بلندش کن بزار تو بغلت دستاتو باز کن بزار تو دستت. بعد اتسوکا گرفتش وای خدا نزدیک بود انگشت اتسوکا قطع شه آخه کیتی خیلی رو بغل کردن و ناز کردن حساسه.- نه نه غلط کردم اصن خودم بغلش میکنم- باشه. بغلش کردم وای چقدر ناز بود 🥺 اروم نوازشش کردم اتسوکا هم سعی کرد باهاش ارتباط بگیره و نازش کنه ، اما کیتی همش میخواست یه چنگ بهش بزنه 😐خیلی خوب بود اون شب . اتسوکا رفت خونش هردومون یخ زدیم 😐 منم رفتم خونه و آروم آروم رفتم بالا تو اتاقم خوابیدم 💤....
----------------
خب تمامید 🕊️ امیدوارم دوست داشته باشید 🍙
لایک و کامنت یادتون نره 💌
و منتظر پارت بعد باشید 🍩