رمان ((دروغ : پشت جنایت)) [P¹⁹]
سلام بچه ها من اومدم با پارت 19
قبل از هر چیزی میخوام تشکر کنم از همه شما گوگولی ها که ازم حمایت میکنید و صبر میکنید تا من پارت بدم خیلی دوست تون دارم حالا
برو ادامه 🙏🧩❤️
مرینت و میجینا " همدیگه رو محکم بغل کردیم درحالی که اشک از چشم های هر دوتامون جاری می شد❤️💧
مرینت " بلند شو عزیزم .
میجینا " با مرینت از روی تخت بلند شدیم .
مرینت " میجینا تو امشب داری میری زندان یعنی این آخرین روزی هست که کنار هم هستیم پس بیا شاد باشیم .
میجینا " لبخند کوچکی زدم و با مرینت رفتیم روی حیاط .
مرینت" میجینا نظرت منچ بازی کنیم .
میجینا " منچ از کجا میخوای بیاری ؟
مرینت " اونش با من ...
به سمت سلول کیارا رفتم قبلا دیده بودم منچ داره پس رفتم و ازش قرضی گرفتم .
میجینا " با مرینت رفتیم داخل سلول و نشستیم یه گوشه و شروع کردیم بازی کردن مرینت مهره های آبی رو برداشت منم مهره های قرمز .
مرینت " داشتیم بازی میکردیم که صدای گریه لورا باعث شد که از جام بلند شم .
کمی بهش شیر دادم و آرومش کردم .
و به بازی ادامه دادیم .
۵ ساعت بعد "
مرینت " میحینا داشت ساک شو میبست که به سمتش رفتم و ....
میجینا " مرینت به سمتم اومد و کف دستم پول گذاشت .
مرینت " تمام پس اندازم همینه دوست دارم پیش تو باشه .
میجینا " نه مرینت تو خودت به این پول نیاز داری من اصلا نمی تونم قبول کنم ....
مرینت " نه من بهش احتیاج ندارم قول میدم وقتی آزاد شدم بیام و ازت دو برابرش رو بگیرم .
میجینا " آخه ....
مرینت " آخه نداره 😊😊
میجینا " از سلول اومدم بیرون مرینت هم همراهم اومد توی حیاط یه اتوبوس بود .
مرینت" دلم برات تنگ میشه امیدوارم هر جا که میری موفق و شاد باشی . من هیچ وقت دوست صمیمی نداشتم ولی با تو فهمیدم داشتن یه دوست صمیمی خیلی خوبه ...❤️
میجینا" [در حالی که اشک توی چشم هاش جمع شده ] من ... من ... خیلی ازت ممنونم من و تو دوباره همدیگه رو میبینیم ولی بیرون از هر زندان و سلول !
مرینت " معلومه ما همدیگه رو میبینیم !
محکم همدیگه رو بغل کردیم و از میجینا خداحافظی کردم .
میجینا "داشتم از پله های اتوبوس بالا میرفتم که به مرینت نگاه کردم و گفتم : مواظب خوت و دخترت باش .
مرینت"سرم رو به نشانه تایید تکون دادم و میجینا سوار اتوبوس شد .
با قدم های آروم آروم به سمت سلول رفتم و وارد شدم .
روی تخت نشستم و به رو به رو نگاه کردم .
تخت میحینا خالی بود .
دلم شکست ..💔
داشتم به میجینا فکر میکردن که یه افسر پلیس وارد شد .
افسر پلیس : این زندانی اسمش کلویی هست از امشب به جای میجینا توی این اتاق میخوابه.
مرینت " آها.
کلویی مو های زردی داشت و معلوم بود که خیلی مغروره .
کلویی " اههههههه این همه اتاق توی این زندان خراب شده هست چرا من باید بیوفتم کنار کسی که بچه پر سروصدا داره اوفففف.
مرینت " به حرفش توجه نکردم و با لورا بازی کردم .
مشغول بازی کردن بودم که دیدم کلویی گفت:
اوففففف این تخت چقدر بو میده اققققق .
مرینت " دوست داشتم بلند شم و کلی کتک بزنمش ..🤬🤬
کلویی " اسپره رو از کیفم در آوردم و روی تخت خالی اش کردم .
حالا بوی خوبی می داد .
مرینت " کلویی خوابید اما من نخوابیدم چون خور و پف های کلوی خیلی بلند بود و نمی تونستم بخوابم میحینا هیچ وقت خور و پف نمی کرد 😮💨
ساعت سه نصف شدم "
مرینت " لورا یه هو شروع کرد به جیغ زدن و صورتش مثل یه گوجه قرمز شد هر کار کردم آروم. بشه اما فایده نداشت اصلا ساکت نمی شد.
کلویی " اهههههه صدای بچه ات رو خفه کن خفه اش کن میخوام بخوابم اههه بچه ی آشغال .
مرینت " اگه لورا آروم میشد جوری کلویی رو خفه میکردم که بمیره ولی بچه ام مهم تر از اون دختر عوضی بود .
به سمت در سلول رفتم و گفتم "
لطفا یکی کمک کنه بچه ام حالش خوب نیست افسر ... افسر...
افسر " چیه چی میخوای ؟
مرینت " بچه ام حالش خوب نیست .
افسر در رو باز کرد و من به سمت اتاق بهداشت دویدم .
مرینت " دکتر لطفا کمک کن بچه ام حالش خوب نیست !
دکتر " خیله خب آروم باش حالا بچه رو بده بهم .
مرینت " گریه می کردم دخترم رو روی تخت گذاشتن و دکتر ماینه اش کرد .
بعد روی صورت لورا یه ماسک گذاشتن و کم کم بچه آروم شد .
دکتر متاسفانه بچه .......
____________________________________
خب این پارت هم تموم شد 😍🥰
مرسی که همراهم بودی🔥❤️
اگه قلب پایین رو قرمز کنی ممنون میشم 🍒
فعلا🖐