رمان (( دروغ:پشت جنایت))[ P²⁰]
سلام من اومدم با پارت 20 پارت آخر 🎈
مرسی که این همه مدت همراهم بودی 🫐
برو ادامه🩷
دکتر " متاسفانه بچه آسم داره .
مرینت " چی دارید میگید .
دکتر " شرمنده اما بخاطر فضای بسته ی اینجاست اگه یه نوزاد که هنوز ریه هاش کامل شکل نگرفته داخل فضای بسته باشه و خیلی اکسیژن کافی دریافت نکنه ممکنه آسم بگیره .
هرچی بیشتر اینجا بمونه ممکن هست بد تر بشه .
مرینت " دکتر دستش رو روی شونم گذاشت و گفت " جای یه نوزاد توی زندان نیست هرچه زود تر اون رو به بهزیستی بده .
مرینت " لورا روی تخت دراز کشیده بود که از اتاق خارج شدم و به سمت دفتر زندان رفتم .
مرینت " ببخشید میتونم یه زنگ بزنم ؟
پلیس " به کی میخواهید زنگ بزنید ؟
مرینت " به مادر بزرگ دخترم تا بیاد و اون رو زود تر ببره دخترم آسم داره باید از اینجا بره
پلیس " خودمون به خانم کوفین اطلاع میدیم بفرمایید .
مرینت " رفتم داخل سلول و تا صبح بیدار بودم ساعت های ۹ صبح یه افسر پلیس آمد و گفت که بچه رو آماده کنم میا اومده.
مرینت "دلم شور میزد نمی دونستم دارم کار درستی می کنم یا نه .!
رفتم به اتاق بهداشت لورا رو از روی تخت بلند کردم آوردم داخل زندان .
داشتم وسیله هاشو جمع میکردم و گریه میکردم . لورا رو بر داشتم و داخل پتوی صورتی اش که آدرین خریده بود گذاشتم .
از سلول خارج شدم و یه افسر پلیس همراهم اومد تا من رو به پیش میا ببره ....
مرینت " ببخشید .... میشه یه کاری برام بکنید ؟
افسر پلیس " چه کاری ؟
مرینت " از من و دخترم یه عکس بگیرید .
یه گوشه وایسادم لورا رو توی بغلم گرفتم و لبخند زدم ....🙂
افسر پلیس " یک ... دو ... سه ... چیلیک 📸
.............................................................
میا از داخل ماشین اومد بیرون و بچه رو گرفت .
مرینت " امیدوارم هیچ وقت از این کارم پشیمون نشم 🧩
میا " هیچ وقت پشیون نمیشی چون این بچه ی لوکا هست باید جایی زندگی کنه که بهش تعلق داره .
مرینت " میا ادامه نداد و سوار ماشین شد ماشین حرکت کرد و من با چشم هایی پر از اشک به ماشین زل زده بودم ماشینی که هر ثانیه ازم دور تر میشد .
مرینت " وارد سلول شدم و شروع کردم به جمع کردن وسیله هام وقتی لورا کنارم نباشه دلیلی نداره اینجا باشم .
قرار بود شب با اتوبوس به همون زندان قبلی برگردم .
کلویی" آخ جونم بالاخره آرزوم برآورده شد دختر جیغ جیغو رفت و مادر جیغ جیغو شم داره میره من چقدر خوشحالم ......
مرینت" حالم اصلا خوب نبود کلویی هم شروع کرد به زر زر کردن دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم بلند شدم با کلویی درگیر شدم داشتم اون رو حسابی کتک میزدم که افسر های پلیس جلومو گرفتن .
مرینت " ولم کنید دختر جیغ جیغو خودتی نه من آشغال مغرور .
از سلول خارج شدم و رفتم روی حیاط اتوبوس آماده حرکت بود . منم سوار اتوبوس شدم و فقط به لورا فکر کردم به این که من باید حتما تمام این ۱۰ سال رو تحمل کنم فقط بخاطر لورا .
10 سال بعد "
قیش قر قر قر قش قر [صدای باز شدن در زندان ]
مرینت " از زندان اومدم بیرون حالا من آزاد بودم من تمام این ۱۰ سال رو بخاطر اون تحمل کردم بخاطر دخترم .
دستم رو توی جیبم کردم و عکسی که میا از لورا واسم فرستاده بود نگاه کردم .
یه دختر کوچولوی ناز بود که موهاشو خرگوشی بسته بودی توی دریا وایساده بود .
یه لبخند زدم چون الان میتونستم دخترم رو بغل کنم .
ولی یه کار های دیگه ای هم داشتم .
قراره انتقام بگیرم از همه ی کسایی که برای من پاپوش دوختن و من رو ۱۰ سال از دخترم جدا کردن ......
داستان اصلی الان شروع میشه داستان انتقام
داستان بر داشتن تمام راز ها
داستان من و دخترم .......
مرینت " راه افتادم . به سوی دخترم به سوی آینده .
آینده ای که روبه روی من قرار داشت ....🔥❤️
...........................................................................
خب گوگول مگولیا 🥺
فصل یک تمامید😮💨❤️
مرسی که همراهم بودید و نگاه های با ارزش تون رو برای من نگه داشتید 🍓💜
فصل دو شروعی تازه و پر هیجان هست که قراره بترکونه 🔥🤗
نکته "
بچه ها بخاطر فصل مدرسه ها چند وقتی سرم شلوغه نمی تونم فصل ۲ رو بدم ولی قول میدم وقتی سرم خلوت شد بزارم❤️
قربون همتون برممممممممممممممم❤️💜