رمان (( دروغ : پشت جنایت)) [ P¹⁴ ]
سلام بچه ها من اومدم با پارت 14💜
ببخشید اگه دور شد آخه جایی بودم اینترنت نداشتم🥺🍒
برو ادامه🫐
7 ماه بعد .....
میجینا " آروم باش مرینت آروم باش الان تموم میشه تحمل کن مرینت تو میتونی .
مرینت "اههههههههههههه جیغغغغغغغغ
میجینا " دیگه داره تموم میشه تو میتونی آروم باش نفس بکش مرینت نفس بکش .
__________________________
مرینت "
بچه ام توی زندان بدنیا آمد😮💨
خیلی سخت بود .
بچه ام دختر بود👧🏻
یه دختر کوچولو و خوشگل .
خیلی دوسش داشتم .
میجینا دو ماه زود تر از من زایمان کرد .
بچه اون پسر بود👦🏻
حالا تنها سرگرمی من و میجینا این بود که خودمون رو با بچه هامون سرگرم کنیم .
هر دوتامون بچه های شیرین و با نمکی داشتیم😄
___________________________
میجینا " مرینت تو میخوای اسم بچه ات رو چی بزاری ؟
مرینت " ام نمی دونم واقعا تاحالا بهش فکر نکردم ....
تو چی اسم پسرت رو چی میزاری ؟
میجینا " همیشه دوست داشتم اسم بچه ام رو اگه پسر شد میکان بزارم .
مرینت " پس اسم آقا پسر خوشگل مون میکان هست .
😃😃😃😃😃😃
میجینا " با مرینت رفتیم تا ناهار بخوریم .
داشتیم باهمدیگر به طرف سالن غذاخوری میرفتیم که مرینت گفت،"
مرینت : لورا .
میجینا " چی مرینت ؟
مرینت " دوست دارم اسم دخترم رو لورا بزارم .
میجینا " واقعا پس بالاخره انتخاب کردی .
لورا خیلی اسم قشنگیه .
میجینا و مرینت : 😂😂😂😂
مرینت " وارد سالن شدیم و غذاخوردیم .
بچه هامون هم توی بغل مون بودن .
بعد از اینکه غذا تمام شد داشتیم به طرف سلول میرفتیم که یه هو دیدم یه نفر داره به سمتم میاد کمی که دقت کردم دیدم آره خودشه اون کاراگاه کوان بود .
مرینت " کارآگاه شما اینجا چکار میکنید .
کارآگاه " یه سری کار داشتم وقتی کارم تموم شد گفتم بیام و بهت سر بزنم .
وای این بچه شما هست .
مرینت " بله اون یه دختره !
کارآگاه کوان " میشه بچه رو ببینم "
مرینت بفرمایید .
کارآگاه کوان " حالا اسم این بچه ی خوشگل چی هست ؟
مرینت " لورا .
کارآگاه کوان " اسمش هم مثل خودش قشنگه ❤️
مرینت " ممنونم .
بعد از اینکه کارآگاه کوان بچه رو دید از هم دیگه خداحافظی کردیم و کارآگاه کوان رفت .
وارد سلول شدم .
و روی تخت نشستم .
داشتم با لورا بازی میکردم که در سلول باز شد .
افسر پلیس : خانم کوفین بسته دارید!
مرینت از طرف کی ؟
افسر پلیس: آقای اگرست .
مرینت " با عصبانیت بسته رو گرفتم باز کردم .
یه پتوی بافتنی صورتی بود که یه خرس خشگل صورتی بهش وصل بود🐻
کمی که دقت کردم دیدم یه یاداشت توی جعبه است یاداشت رو باز کردم و خوندم .
_________________________________
سلام مرینت میدونم که اصلا دوست نداری من رو ببینی اما من باید این کار رو کنم .
این یه هدیه هست برای بچه ات .
خواهش میکنم هدیه رو پس نفرست.
قول میدم دیگه نه برات بسته بفرستم نه بیام ملاقاتت فقط به شرطی که این هدیه رو از من برای بچه ات بپذیری .
آدرین.
_________________________________
مرینت " حالا اینکه یه پتو ازش نگه دارم اشکالی نداره .
پتو رو باز کردم و بچه رو گذاشتم داخلش .
خیلی قشنگ میشد .
دو ساعت بعد. "
مرینت " بلندگو اسم من رو صدا کرد و گفت ملاقاتی دارم اول فکر کردم آدرین هست بلند شدم و به دفتر زندان رفتم و گفتم " لطفا دیگه آقای اگرست رو اینجا راه ندید من
نمی خوام ایشون رو ملاقات کنم .
یه پلیس آمد سمتم و گفت "
خانم کوفین آروم باشید ایشون آقای اگرست نیستن .
مرینت " منظورت چیه .
به اتاق ملاقات رفتم لورا هم توی بغلم بود .
از پشت شیشه دیدمش .
یعنی یعنی چی میخواست بهم بگه .
اصلا چرا باید بیاد ملاقاتم ؟
در باز شد و من رفتم داخل و روبه روی ......
________________________________
خب بچه ها این پارت هم به پایان رسید 💜
حتما منتظر پارت بعدی باش🩵
دوست تون دارم ممنونم که همراهم بودی ❤️
لایک یادت نره💚