رمان ((دروغ : پشت جنایت)) [P¹⁸]
سلام عسلی ها🍯
من اومدم با پارت جدید 🍑 ببخشید دیروز اینترنت نداشتم نتونستم پارت بدم .
ولی این پارت طولانیه🍇
جوری که یه بار آدرین رو توی مدرسه کتک زد .
اینقدر محکم اون رو کتک زد که تا دو روز توی بیمارستان بستری بود .
توی این مدت زمان هم لایلا میرفت بیمارستان پیش آدرین و خودش رو لوس میکرد منم که دوست نداشتم لوکا بفهمه که من و آدرین با هم در ارتباط هستیم فقط به آدرین زنگ و پیام میدادم.
به هر سختی بود بالاخره مدرسه رو تموم کردیم وارد دانشگاه شدیم خداروشکر دانشگاه لوکا از ما جدا شد اون به آمریکا مهاجرت کرد تا مدرکش رو اونجا بگیره .
من موندم و آدرین توی این چند سال دانشگاه باهم بودیم حتی جلوی لایلا .
لایلا حرس میخورد ولی دیگه کسی پشتش نبود چون لوکا رفته بود .
من با آدرین دانشگاه رو گذروندم و فارغ التحصیل شدم .
خیلی باهم دیگه صمیمی شده بودیم و بهمون خوش میگذشت تا اینکه خبر رسید که لوکا برگشته پاریس .
این خبر باعث ناراحتی من و آدرین و خوشحالی لایلا شد .
هیچ وقت لوکا فکر نمی کرد وقتی برگرده اینقدر من و آدرین صمیمی باشیم .
وقتی فهمید اینقدر باهم دیگه صمیمی هستیم تصمیم گرفت یه نقشه بکشه تا من رو واسه خودش کنه .
اون توی این نقشه از لایلا کمک گرفت .
نقشه شون هم این بود که لایلا پیش من بیاد و من رو تهدید کنه که اگه از آدرین فاصله نگیرم بهش آسیب میزنه .
لوکا هم پیش آدرین رفت و اون رو تهدید کرد که اگه از من فاصله نگیره به من آسیب میزنه .
و تمام همه چی به میل لایلا و لوکا پیش رفت من شدم واسه لوکا آدرین هم شد واسه لایلا .
بقیه شو که خودت میدونی ......
آدرین من رو ترک کرد و دیگه تا ۳ سال ندیدمش .
میحینا " مرینت واقعا تو گذشته خیلی سختی داشتی .
مرینت " میدونم من وقتی ۱۶ سالم بود پدر و مادرم مردن . و کلی تو زندگی آسیب دیدم .
میجینا " با مرینت دردودل کردم و بعش شب بخیر گفتم و خوابیدیم .
______________________________________
مرینت " صبح از خواب بیدار شدم و دیدم میجینا نیست . با خودم گفتم شاید روی حیاط داره ورزش میکنه . آخه اون هر وقت وقت داشته باشه میره و ورزش میکنه .
صورتم رو شستم دیدم لورا هنوز خوابه !
آروم از سلول خارج شدم و وارد حیاط شدم .
داشتم دور و بر رو نگاه میکردم و دنبال میجینا میگشتم .
اصلا روی حیاط نبود یعنی کجاست؟
به سمت کیارا رفتم .
کیارا دختر خوبی بود یه وقتایی هر سه تامون باهم حرف میزدیم اونم ازش سو استفاده شده بود و بی گناه بود .
به سمت کیارا رفتم و گفتم :
کیارا تو میجینا رو ندیدی ؟
کیارا گفت : مرینت مگه نمی دونی که میجینا چی شده ؟
مرینت " چی اتفاقی براش افتاده میجینا کجاست .
کیارا " متاسفم ولی بچه شو ازش گرفتن و به بهزیستی دادن اونم حالش خیلی بده .
مرینت " چی قرار بود بچه رو ۱۵ روز دیگه ازش بگیرن چی داری میگی اون کجاست .!
کیارا " پشت در دفتر زندان نشسته و داره گریه میکنه .
مرینت " قبل از اینکه کیارا حرف هاشو تموم کنه به سمت دفتر زندان دویدم.
وارد سالن شدم از دور دیدم که میجینا پشت در نشسته و داره گریه میکنه .
خیلی گریه میکرد و آشفتگی از چهره اش میبارید.
مرینت " به سمت میجینا رفتم و محکم بغلش کردم . میجینا اصلا اشکال نداره وقتی آزاد بشی میتونی بچه رو بگیری اون پسر تو هست بهت قول میدم خیلی زود آزاد میشی و میکان و پس میگیری .
میجینا " بچه ام رو ازم گرفتن خیلی زود گرفتن خیلی .
اون پدر آشغالش حاضر نشد بچه رو بگیره .
من بچه ام رو میخوام من پسرم رو میخوام😭
مرینت " سعی کردم میجینا رو آروم کنم.
اون رو از پشت در دفتر زندان بلند کردم و به زندان بردم .
روی تخت نشست و بی اختیار اشک از چشم هاش می اومد.
مرینت " میجینا تو ۵ سال دیگه آزاد میشی و میتونی بزرگ شدن بچه ات رو ببینی .
[اینجا دیگه داره با گریه میگه ] ولی من ۱۰ سال بچه ام رو نمی بینم من توی این دنیا فقط این بچه رو دارم اون تمام زندگی منه .
ولی حالا داره میره پیش یکی که از من متنفر هست چرا دروغ من به میا اعتماد ندارم ولی نمی خوام وقتی از زندان آزاد شدم بچه ام به سرپرستی گرفته شده باشه و دیگه نتونم اون رو ببینم .
به میا اعتماد ندارم ولی میدونم که به نوه اش آسیب نمیزنه .
من هم آرزو دارم هر روز که توی زندان سر میکنم کلی آرزو دارم من آرزو دارم مو های دخترم رو شونه کنم لباس هاشو بشورم توی بغلش بخوابم و اون رو ناز کنم ❤️
ولی ......
میجینا " مرینت دیگه ادامه نداد و به سمتم آمد گفت " ولش کن بیا آخرین روز هایی که کنار هم هستیم شاد باشیم .
وقتی وارد این زندان موقت شدم هیچ وقت فکر نمی کردم همچین دوست خوبی مثل مرینت پیدا کنم .
مرینت و میجینا " همدیگه رو محکم بغل کردیم در حالی که اشک از چشم های هر دوتامون جاری می شد❤️💧
____________________________________
خب عزیزم امیدوارم دوست داشته باشی 🍄
لایک کن و کامنت بنویس 🍎
منتظر پارت بعد هم باش 🍉
دوست دارم لایک یادت نره🍓